کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مرتضی امیری اسفندقه     نوع شعر : مدح و ولادت     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : غزل    

شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است            روی زمین به عـالـم بالا رسیده است

باغ و بهـار می‌چکـد از بیت بیت من            شعرم شکوفه‌وار به زهرا رسیده است


میلاد دختر گل و ریحان و روشنی‌ست            شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است

هستی، نجات یافـتهٔ حُسن خلق توست            زیـبایی و کـمال به امضا رسیده است

حُـسـنت رسیده است به فـریاد زندگی            خُـلقـت به داد مـردم دنـیا رسیده است

وقـتـی کـه مـادر پـدری، پـیـر اُمّـتـی!            شعـرم به درک اُمّ ابـیـهـا رسیده است

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مهدی مردانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید            حـق هرچه آفـرید از این دخـتر آفرید

جوشید چـشـمه در دل قرآن به نام او            اعجاز، تشنه بود و خـدا کـوثر آفـرید


یک ذره نورِ فاطمه را ریخت روی خاک            لولاک گفت و این همه پیـغـمبر آفرید

از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود            از جلـوۀ جـلال خـودش حـیـدر آفـرید

می‌خواست تا خلاصه شود عشق در کلام            از بـیـن واژه‌های جـهـان مـادر آفرید

: امتیاز

افتتاح کانال سایت آستان وصال در ایتا

شاعر : نوع شعر : سرود وزن شعر : قالب شعر : 0

با عنایت به درخواست های تعدادی از کاربران عزیز؛ در پاسخ به این اوامر و همچنین جهت تسهیل بهتر برای کاربران؛ کانال سایت در ایتا ایجاد گردید، دوستانی که تمایل دارند عضو کانال باشند در همین جا کلیک نموده و یا از طریق لینک زیر وارد کانال شده و عضو شوند

لطفا با نشر و تبلیغ لینک این کانال؛ شما نیز در این خدمت به آستان اهل بیت سهیم باشد

    https://eitaa.com/astanevesal

 


: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : ترکیب بند

رفت از دلِ فردوس هزاران قلم آورد            انــــدازۀ آفـــاق ورق روی هـــم آورد

می‌خواست که جبریل کمی از تو نویسد            جـایی که خـدا نـامِ تو را محـترم آورد


صـد بـار تـراشـید درخـتـانِ جهـان را            صدبار نوشت از تو و صدبار کم آورد

تو بودی و دستانِ خدا مُلک و مَلَک را            محـضِ گُـلِ انـوارِ شـمـا از عدم آورد

ما هـیـچ نـبـودیـم؛ ولی مـادری‌ات بود            در هیچ نظر کرد و مرا در رقم آورد

این جـلـوۀ پُر جذبه بر افـلاک مبارک

مـهـمـانِ خـدا آمـده بر خـاک، مـبارک

حق داد به آغوشِ خدیجه دو جهان را            گفتم دو جهان، لال شوم برتر از آن را

عـالـم نـشـنـیـد از لبِ احـمـد لبِ مـولا            جز فاطمه‌جان، فاطمه‌جان فاطمه‌جان را

پلکت، ضربانت تپـشت نامِ عـلی گفت            وقتی که پدر گفت به گوشِ تو اذان را

تو آمده‌ای قبلِ خودت، حق بده خاتون            سِیـرِ تو بـهـم ریخـتـه بنـیـادِ زمـان را

هربار که جـبریل برای تو غزل گفت            می‌گفت خدا بهتر از آن، بهتر از آن را

هر دفعه به پیغمبرِ ما واجب عینی ست

بوسیـدن دستان شما واجب عـینی ست

ای رشتـۀ خـورشـید نخی از ملکـوتت            ای جـاذبۀ عـمـقِ جـهـان از جـبروتت

تـسـبـیـح گـرفـتی و زمـین دیـد خدا را            گفتی علی و دید زمان زنگ سکـوتت

در فـصـل بـهـاریِ جـمـادیِ ظهـورت            افلاک شگـفـت است سرِ شـاخۀ توتت

تا که بچکد از سر انگـشت تو فـیضی            یک عمر نشسته‌ است علی پای قنوتت

هرجا که تو هستی همه‌اش باغ بهشت است            سوگند که دلهاست فقـط جای هـبوطت

عشقی ازلی هست اگر هست حجـابت

پُر جلوه‌تر از پردۀ کعبه است حجابت

تــو آمــدی آزاد شــدن را بـنــویـسـیـم            تا سروری گـل به چـمـن را بنـویـسیم

بازیچه شدن، هرزه شدن، هیچ شدن مُرد            تـو آمـــدی آزادیِ زن را بــنــویـسـیـم

تا دور شود زنـدگی از ایـنـهـمه آفـات            تا حـرف جـدایی غـدغـن را بـنـویسیم

تو آمـده‌ای بر سر یک سفـره نشـیـنـیم            تا خـانه مـسـاویِ وطـن را بـنـویـسـیـم

بخـشـنـدگـی‌ات را به تـبـارت برسانی            تا اینکه کـریـمی حـسـن را بـنـویـسـیم

با خط تو باید بنـویـسـیم که زن کیست

این شأن ولی جای دگر مطمئنن نیست

سوگند به شمع و شب و پروانه به زهرا            سوگـند به گلخانه به ریحـانه به زهـرا

هرکس که نمک خوردۀ زهرا و علی شد            هرگز نـرود بر در بیـگـانـه به زهـرا

این خاک پُر از یاس، پُر از لالۀ سرخ است            این خـاک نـدارد غـمِ ویـرانه به زهرا

ویرانه اگر هست فقط خانۀ خصم است            مـائـیـم هـمـین هـمتِ مـردانه به زهرا

این خاک حرام است به غیرش، حرمِ ماست            مائـیـم همه مـردم یک خـانه به زهـرا

این خاک سراسر همه تسبیح حسین است

سوگند که ایران همه بین‌الحرمین است

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : یونس پوریامنش نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : مثنوی

صدایی می‌رسد، آری، پیمبر دختری آورد           که از آسیه و مـریـم مقـام برتـری آورد

نگو دختر، بگو گوهر، بگو آئینه اطهـر           بگو صدیـقه کـبری، تـمام سـوره کـوثـر


اگر دریا شود جوهر، درختان هم اگر دفتر           بمانند عاجز از وصف جلال حضرت مادر

ببار ای چشمه هستی معطر کن فضاها را           شکوفا کن طبیعت را بده جانی به صحراها

که بانویی بهـشتی آمده چشم نبی روشن           به یومن این خبر دارد عجب پیراهنی بر تن

همه حیرت زده از او چو اسرافیل و میکائیل           پیمبر گفت و گو دارد چه می‌گوید به جبرائیل

بنازم صوت ربانی که در گوش نبی گفته           که زهرا قبل خلقت با خدایش یا علی گفته

خدا با نام زهـرا آفـرینـش را مزیّن کرد           صراة المستقیمش را خود زهرا معین کرد

عجب دردانه‌ای داده خدا بر اهل این دنیا           که او راضیه و مرضیه و انسیة الحورا

محـبّـین را جـدا کـرده برای جـنّت الاعـلا           به تنهایی شفاعت می‌کند پیش از علی ما را

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مجید تال نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

جـامعه دوزخـی از مردم افراطی بود            عـقـل قـربانی یک قـوم خـرافـاتی بود

بـشر از لـطف خـداونـد مـکـدر می‌شد            شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد


اشـک، لالایـی بـی‌واژۀ مـادرهـا بـود            گورِ بی‌فـاتحه، گـهـوارۀ دخـتـرها بود

ناگهان یک نفر این قائله را بر هم زد            «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

آنکه برشانه خود پـرچم اسـلام گرفت            دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت

عشق را طبع خداوند به توصیف آورد            شرف هر دوجهان فاطمه تشریف آورد

سـیـده، مـحـتـرمـه، مـمـتـحـنه، حـنّـانه            حـانـیـه، عـالـمـه، اُمُّ النـجـبا، ریحـانـه

عطر او آمد و عالم نفـسی تازه گرفت            و به یمن قـدمش نـام زن آوازه گرفت

شهـر با آمدنش عـاطـفـه را باور کرد            زن به شکرانه او چادر شوکت سر کرد

خواست تا خیرکثیرش به دوعالم برسد            تا عقـیق شرف الـشمـس به خاتم برسد

مـادرانه به طرفـداری احـمد برخاست            تا ابوجهـل سر عـقـل بیـاید، برخاست

جلوه‌ای کرد و دلیل «زهق الباطل» شد            و از آن نور، سه آیه به زمین نازل شد

بی‌گمان بولهب آنروز پُر از واهمه بود            دامن پـاک خـدیجـه ثـمرش فاطمه بود

بنویسید که معصومه عصمت زهراست            سنـد محـکـم اثـبـات نـبـوت زهـراست

دخــتــری کـه لــقـب اُمِّ ابــیــهــا دارد            پدرش بوسه به دسـتـش بـزند جا دارد

و خداوند اگر «واعـتصمو» می‌گـوید            از کـرامــات نـخ چــادر او مـی‌گـویـد

سورۀ دهر چنین گفته به مدحش سخنی            تا ابد، دهر نبـیند به خود اینگونه زنی

نه فـقـط جـلـوه او سـورۀ انـسان آورد            چادرش یک‌شـبه هـفـتاد مسلمان آورد

راه عرفـان خـداوند به او وابسـتـه‌ست            جز در خانه زهرا همه درها بسته‌ست

زهــد بـا دیـدن او حـس تـفـاخـر دارد            قرةالعـین نـبـی وصـلـه به چـادر دارد

همه در خدمت بانـوی دو عـالـم بودند            ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند

فضه هم بود ولی باز خودش نان می‌پخت            نان برای دل بی‌تاب یتـیـمان می‌پخـت

بارها خـادمه‌اش گـفت به لطـفت شادم            «من از آن روز که در بند توأم آزادم»

فاطـمه مرکز پیـونـد دو دریـا شده بود            یعـنی آئـیـنه پیـغـمـبر و مولا شده بود

غیر زهرا که بجز حق به کسی راغب نیست            احـدی کـفـو عـلی بن ابی‌طـالب نیست

عشق باید که پس از این، سخن آغاز کند            مرتـضی در بـزند فـاطـمه در باز کند

آفـتـاب از افـق خـانـۀ‌شـان سـر می‌زد            هر زمان فاطمه لبخـند به حیدر می‌زد

کار او عشق علی بود چه خیر العملی            کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی

وقت آن شد بنویسید که حجّت، زهراست            سنـد محـکـم اثـبـات ولایت زهـراست

اولین شـیعـه بی‌تـاب عـلـی زهـرا بود            که سـراپـای وجـودش سـپـر مولا بود

یک جهان هم اگر از بیعت خود بر می‌گشت            باز هم فاطمه دور سر حـیدر می‌گشت

نسل زهرا و عـلی سلـسـلۀ طـوبی شد            مـیـوه این شـجـره، نـایـبـةُ الـزهرا شد

آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند            چـادر فـاطـمه را بر سـر زینب دیـدند

زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است            خطبه دم به دمش وارث تیغ دودم است

او که چون مادر خود پای ولایت مانده            یک‌تـنـه فـاتـحـۀ کـاخ سـتم را خـوانده

تا ابـد در دل مـا هـست غـم عـاشـورا            این خبر را برسـانـیـد به تـکـفـیـری‌ها

یاعـلـی از لب سـردار نیـفـتـاده هـنوز            عـلم از دست عـلـمـدار نیـفـتاده هـنوز

کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟            پسر فـاطـمه کافی‌ست که فرمان بدهد

هـمه از خـاتـمـه مـعـرکـه آگـاه شـوند            فاتحان باخبر از « نصر من الله» شوند

باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود            شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود

ننگ بادا به ابوجهل، به همدست یهود            لعـن تـاریخ به مـوذی گـری آل سعـود

سپـر خویش کـنم غـیرت سرداران را            به جهانی ندهم یک وجب از ایران را

سربـلـنـدیم اگـر تکـیـه به دنـیـا نکـنـیم            آنچـه داریـم ز بـیـگـانه تـمـنـا نـکـنـیم

غرق زخـمـیم ولی قـامتـمـان خم نشده            سـایـه چـادر او از سـرمـان کـم نـشده

بنـویـسـید امـیـد دل زهـرا مـهـدی‌ست            چاره کار هـمه مـردم دنـیا مهـدی‌ست

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمد حسین چاوشی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

تحفه‌ای آمد که نور از او هویدا می‌شود            مـاه در رخـسـاره‌اش ولله پـیـدا می‌شود

قطره امشب شک نکن مصداق دریا می‌شود            حضرت خاتم به حکم عشق، بابا می‌شود


فاطمه آمد که باشد الگوی حجب و حـیا

فاطـمه آمد که بی‌امّت نبـاشد مـصطـفی

بهر دردِ دردمندان، اصل درمان می‌رسد            بهر مورانِ گـدای او، سلـیـمان می‌رسد

بهر این دختر ز طاق عرش مهمان می‌رسد            بهر پیغمبر همه دیـدند که جان می‌رسد

روز و شب فرقی ندارد در کنار فاطمه

شب پر از نور است، آری، در جوار فاطمه

آب شد مهـریه‌اش پس عـاشق دریا شدم            لطف او باعث شده در هیأت او جا شدم

من به عشق پاک او در این جهان رسوا شدم            عـاشـق جمـهـوری اسـلامی زهـرا شدم

مثل زهـرا با ولی هـستـیم و بیـداریم ما

عفت و مردانگی یکجا، مگر داریم ما؟

یاعلی گویم که زهرا دلخوش از نوکر شود            کاش جان ما فدای حضرت کـوثر شود

ای به قربان دو چشمی که برایش تر شود            آه از آن لحظه که زهرا دست بر معجر شود

فضه خاک چادرش را بر سر چشمش نهاد

بر روی این گل نباید خورد حتی تند باد

آه از روزی که بار شیشه پشت در شکست            همسر حبل المتین با اشک در بستر نشست

لعنت حق بر همان که دست مولامان ببست            این نخ تسبیح را در خانۀ حیدر گسست

با علی بودن همین بوده، همین باشد، همین!

مثـل زهـرا، جانِ ما نـذر امیرالمـومنین

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

بهر دردِ درمندان، اصل درمان می‌رسد            بهر مورانِ گـدای او، سلـیـمان می‌رسد

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر تغییر داده شد؛ بر خلاف تصور عمومی فاجعه حمله به خانۀ حضرت زهرا و جسارت به ایشان  در دهه اول ماه ربیع الأمول نبوده است بلکه بر اساس اسناد تاریخی قطعا بعد از غصب فدک و خطبه حضرت در مسجد النبی و حداقل در دهه های بعدی ماه ربیع الأول بوده است. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

آه از روزی که بار شیشه پشت در شکست            همسر حبل المتین سه مّاه در بستر نشست

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : بردیا محمدی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

نـورِ تو تا رسـیـد به بـامِ دیـارِ عـرش            خورشید را نِشاند به روی مدار عرش

در "فـاطـمه" جـمـال خدا دیده می‌شود            آئـیـنـۀ نـبــی شــده آئـیــنـه‌دار عــرش


ذکرِ تو شغـلِ دائـمیِ جـبـرئـیـل‌هاست            تسبیح نامِ "فاطمه جان" است، کار عرش

نه حضرت رسول، نه حیدر، برای تو            "لـولاک" را نوشته خـداوندگارِ عرش

بـا ربَّـنـای تـو دو سـتــون آفـریــده تـا            از این طریق حفظ شود ساختار عرش

جانم به میـوه‌ای که بُـود بـابِ مـیل تو            آن میوه‌ای که نام گرفته: "اَنارِ عرش"

گـفـتـنـد: انــبـیـای خــدا هـم پــیـاده‌انـد            آن دَم که روز حشر تویی تک‌سوار عرش

ما را به سقفِ "قصرِ بهشتی" نیاز نیست            کافی‌ست چادر تو شود سایه‌سار عرش

بعد از هجومِ کوچه، خدا حُکم کرده است            دیگر به دامنت ننـشـیـند غـبار عـرش

در گوشۀ بهشت، تنورِ تو روشن است            مشغول طبخ نان شده‌ای، "خانه‌دارِ" عرش

شُکر خدا به دستِ تو ظرف غذای ماست

شُکر خدا که نان تو در سفره‌های ماست

خـنـدیـدی و خـدا همه را شـادکام کرد            غـم را بـرای اهـل غـمِ تو حـرام کرد

با تو گـشـود بابِ توسـل به خویش را            در حقِّ خلق، لطف خودش را تمام کرد

قبل از تو سهم دخترکان سنگ قبر بود            نـور تو این مـعـامـلـه را بی‌دوام کرد

زنده به گور کرد وجودِ تو "جهل" را            دیگر عرب به شأن زنان احترام کرد

فهـمـیـده‌ایم حـدِّ مـقـام‌ت قـیامـتی است            وقـتی رسول پـیـش قـدومت قـیام کرد

با "بَضعَةُ النَّـبیِ" خودش ختم مرسلین            در بـابِ جـایـگـاهِ تو خـتـم کـلام کـرد

هم مـادر رسـولی و هم دخـتـر رسول            باید که سجده را به کدامین مقام کرد؟!

روح الامین به لفظِ "علیک" تو دلخوش است            هرگاه رو به خـانـۀ امن‌اَت سلام کرد

وللهِ یـک شـبــه هــمــۀ آن یــهــود را            این چـادر تو بود، مـسـلـمان‌ِ تـام کرد

از قصه‌ات حکـایتِ ایمان درسـت شد

با گرد و خاکِ چادرت انسان درست شد

روح تو خلق شد، قَلَمی "هَلْ أَتَی" نوشت            دسـتت بلـنـد شد، مَـلَـکی رَبَّـنـا نوشت

"پرده‌نـشـین آل نـبـی"، لـوحِ کـردِگار            قُـربِ تو را بـرابـر قُـربِ خـدا نوشت

تنها سه آیه سهـم تو از قِـصّۀ خداست            امّا چِقَـدر شرح بر این مـاجـرا نوشت

معراج، ابتدای رسیدن به فیضِ توست            این را رَسول، سَردرِ غارِ حرا نوشت

عیسی اگر که کور شـفا داده، با یَقـین            بالای نسخه ذکر شـریفِ تو را نوشت

ذُرّیـۀ تـو را که خـدا "پـادشـاه" خواند            ذرّیـۀ مـرا هـمـه از دَم "گـدا" نـوشت

حالِ تو را مدیحِ "علی" خوب می‌کـند            باید به خاطر دلت از "مرتضی" نوشت

ذکـر تو شـیـعـیـان تو را پـایـبـنـد کرد

ما را عـلی عـلیِ تو از جـا بـلـند کرد

دروازۀ بـهــشـت غـلامِ دَرِ عـلـی‌سـت            افلاک تـشـنـۀ نـمِ چـشـمِ تـرِ عـلی‌ست

رازِ نهان خلقتِ این خاک "مرتضی" است            سِرِّ تمام کُون و مکان در برِ علی‌ست

دسـتـی بـلــنــدتــر ز یــدالله دیـده‌ای؟!            بالاتر از تـمـامی سـرها سـرِ علی‌ست

در صدر شاهـکـارِ رشـادت هنوز هم            فَـتحُ الـفـتـوحِ معـرکـۀ خـیبرِ علی‌ست

امّا پـنـاه حـیـدر کـرّار "فـاطمه" است            بانوی آب و آیـنـه‌ها، سنگـر عـلی‌ست

با بودنش به جوشنِ جنگی نیاز نیست            جوشن کـبـیرِ او زره پیـکـر عـلی‌ست

عمری برای عُمر کمش گریه می‌کنیم            هِجده بهار، نُه نَفَسَش، همسر علی‌ست

این یاس را چگونه عدو زیر پا فِشُرد!            این لالۀ کـبـود، گُـلِ پـرپـر عـلـی‌ست

در گُر گرفت، میخ کج از شرم سرخ شد            پِی بُرده بود بال و پر دلـبـرِ عـلی‌ست

او بـاغ لاله کـاشت، بگـو وای مـادرم

او بار شیـشه داشت، بگـو وای مادرم

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : سید روح الله مؤید نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

روزی که از تـجـسم امکان خبر نبود            روزی نبود و گردش شمس و قمر نبود

حتی مجـال لـحـظه بـرای گـذر نـبـود            جز نور احـمد از دم خـالـق اثـر نـبود


در ظلمتی که صبر ملک را ربوده بود

شد نور پاک فاطـمه روشنگـر وجـود

زهرا رسید و نور، جهان را فرا گرفت            در آسـمان، تـجـلی تـوحـیـد پـا گـرفت

ظلمت کنار رفت و جهان روشنا گرفت            این نور محض را به بغل مصطفی گرفت

احمد که بوده نور رخش روح کائنات

کامل نـبـود بـی‌گـل او گـلـشن حـیـات

عـالـم در انـتـظار هـبـوط فـرشته بود            حوریه‌ای که نور، گِلش را سرشته بود

خاکی که از شعـاع الـهی بـرشـته بود            دست قضا به نامۀ این گُـل نوشته بود

این آفتاب جلوه‌ای از نور سرمد است

این نسـتـرن مـلـیـکۀ بـاغ محـمد است

کوثر، یکی از آن همه الطاف داوری ست            او مریم است و لایق شأن پیـمبری ست

چون آفتاب، سُنت او ذره‌پـروری ست            قرآن ناطق است که از هر بدی، بری ست

قدیسه هست و بانوی ملک قداست است

قدرش فراتر از شب قدرِ فِراست است

دخـتـر که بود، اُمِّ ابـیـهـا لـقـب گرفت            همسر که شد، حبیبۀ یکـتا لقب گرفت

مادر که گشت، سرور زن‌ها لقب گرفت            در زنـدگی یـگـانـۀ دنـیـا لـقـب گرفت

با آنکه درک شوکت او کار خاتم است

فرصت برای شرح مقامات او کم است

دنیا مجال نیست که او بی‌نهایت است            هر نکته از کرامت او صد حکایت است

این شاعرانگی سندش در روایت است            روز ظهور فاطمه، صبح قیامت است

آن روز، قـدر فاطـمه فـهمیده می‌شود

با حکـم او بساط جـزا چـیـده می‌شـود

روزی که چشم‌ها همه حیران رحمت‌اند            یک مشت دل‌سپرده به دنبال فرصت‌اند

حـتـی پـیـمـبـران که بـزرگـان امت‌اند            چـشـم انتـظـار شـافـع روز قـیـامت‌اند

زهراست آنکه کار شفاعت به دست اوست

آری که اختیار قیامت به دست اوست

ای سیب دلـربا که نصیب عـلی شدی            محبوب مصطفی و حبیب عـلی شدی

با گـوشـۀ نـگـاه طـبـیـب عـلـی شـدی            در شورش زمـانه، شکـیب علی شدی

نامت کـنـار نـام خـداوند خورده است

جان علی به جان تو پیوند خورده است

در مردمی که جهل به آن‌ها سوار شد            دختر به گـور کـردنـشان افـتـخـار شد

تــو آمـدی و عــزّت زن آشـکـار شـد            این روح غرق عاطفه، صاحب وقار شد

در مکتبی که نام تو در صدر نام هاست

یک زن، تجلی صفت رحمت خداست

خورشید سر گـذاشته بر پای شوکـتت            جـبـریل پـر کـشـیـده بـه بــام ارادتـت

سجاده چهـره سـوده به درگاه طاعتت            ایـاک نـعــبـد اسـت گــواه عــبــادتـت

مـادر نـدیـده‌ایـم بـه ایـن اوج بـنـدگـی

در بـنـدگی نـمـونه و در کـار زنـدگی

تیغ علی که شهره به هر کـارزار شد            خم شد به پا‌ی‌بوسی تو، ذوالفـقـار شد

برخواست موج و در قدمت آبشار شد            پائـیـز سـمـت خـانـه‌ات آمـد بهـار شد

در هر چمن طراوت گل‌ها به بوی توست

حتی صفای جنت الاعلی به بوی توست

تو آن مـلـیـکـه‌ای که سـراپا وقار بود            حوریه‌ای که چـادر او وصلـه‌دار بود

همـسـایه با دعـای شـبت بـرقـرار بود            آل عـبـا بـه مـحـور تـو اسـتـوار بــود

قــرآن نـاطــقــی تـو و قــرآن داورت

بوده است همچون آینه‌ای در برابرت

ای رشک ساکنین جـنان بیت ساده‌ات            دسـت قـضـا و پـای قــدر در اراده‌ات

زرّیـن رکـاب چـرخ؛ غـلام پـیـاده‌ات            صبر و حیا دو ویـژگی فوق العاده‌ات

صبر تو در مسـیر خـدا بی‌نـظـیر بود

سـعـی تـو داد خـواه امـیـر غـدیـر بود

روزی که خطبه خواندی و قرآن زبان گرفت            جان دادی و به سعی تو اسلام جان گرفت

آهی کـشـیدی و نـفـس آسـمـان گـرفت            آهت رسید و دامن طـاغـوتـیان گرفت

این ننگ بر حـکـومـت‌شان ماند تا ابد

باید که شـرح داغ تو را خـوانـد تا ابد

می‌سوختی هرآینه، پروانه شاهد است            دستاس گریه کرد به تو، شانه شاهد است

بر غربت تو گریۀ مردانه شاهد است            از چـاه آب آوری و خانه شاهـد است

وقـتی به سـمـت چـاه می‌افـتـاد راه تو

بـالا مـی‌آمـد آب، بـه شـوق نـگـاه تـو

روزی کـه کـارنـامـۀ اســلام دود شـد            سـکّـان دیـن اسـیـر هـوای یـهـود شـد

بی‌حـرمـتی، جـوابِ سلام و درود شد            دستت به دسـتـگـیـری امت کـبـود شد

راه عـلی گـرفـتـی و گـشـتی فـدای او

بـودی در اوج غــربـت او آشـنـای او

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محسن قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده

دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا           اگر جـسمی پدید آید یقـیناً جان شود پیدا

به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل           شود آباد هر جا چشمه‌ایی جوشان شود پیدا


چه غم گر بگذرد دوران گهی راحت زمانی سخت           به خوان فقر و استغنا همیشه نان شود پیدا

به چشم یک دل عاشق نمی‌بینی تفاوت را           اگر پیدا شود پنهان اگر پنهـان شود پیدا

بلندای شب هجران نوید وصل را داراست           ز سرمای زمستان هُرم تابستان شود پیدا

چگونه جان برم از قلب میدانی که از هر سو           اگر از تیغ ابرو بگذری مژگان شود پیدا

زلیـخای تمدن ترس‌ها دارد نه دیو و دد           چه غم از پیرهن گر گرگ در کنعان شود پیدا

بیا ساقی که این دل در خماری از دو چشم تو           اگر چه سخت پنهان شد ولی آسان شود پیدا

به امر تجربه ای دل بیا در میکده بنشین           کز آن راهی که گوید شیخ ترکستان شود پیدا

دلا تا نشکـنی از آدمیت بو نخواهی برد           مگر کعبه شکافد تا که یک انسان شود پیدا

بجز مهر نبی که خیزد از خاک حجاز ای دل           کدامین گـنج از ویرانه‌ها آسان شود پیدا

چهل شب را سحر کرده چهل روز است در روزه           که تا در آسمانش کوکبی تابان شود پیدا

من از شأن نزول سورۀ کوثر یقین دارم           برای دست لرزان جهان دامان شود پیدا

خدیجه یا اغثنی گفت و احمد شکرلله را           غریو رعد چون آید رخ باران شود پیدا

اگر چه دختر است اما نبی را مادری کرده           به واقع از شب قدر است که قرآن شود پیدا

چه تسنیمی‌ست از میلاد او در دیدۀ احمد           که از روی دلارامش لب خندان شود پیدا

به شأن هر غزالی شیر می‌جویی در این عالم           و بر خیر النسا شاهنشه مردان شود پیدا

علی را جان؛ نبی را بنت؛ امامان دگر را اُم           تفاوت نیست در کِشتی چو کشتی‌بان شود پیدا

ز گردی که بخیزد از نسیم چادرش ماندم           سلیمان می‌شود مخلوق یا سلمان شود پیدا

کدامین دست از بی‌دست و پایی دست خالی رفت           از این دریا که از آن لؤلؤ و مرجان شود پیدا

یتیمی؟ یا اسیری؟ یا فقیری؟ هرچه هستی باش           بیا که در بساط فاطـمه احسان شود پیدا

به خاکی که شود پامال او دنیا خورد غبطه           ز خاک پای مادر روضه رضوان شود پیدا

به شأن فاطمه آگه نگردد هیچکس ای دل           که از یک تار و پود چادرش عرفان شود پیدا

دل نشنیده بوی یاس می‌گـردد حـمیرایی           به بزمی‌که نشد حرف از خدا شیطان شود پیدا

دعای فاطمه لطف است، ای دشمن ولی هشدار           نسیمی خشمگین گر که شود طوفان شود پیدا

شنـیدی یاس دارد سایه بر بیت علی اما           مکن طوفان که شاید غنچه‌ایی لرزان شود پیدا

نمی‌دانم کجا رفته است جبرائیل آندم، که           به درب خانه‌اش از شعله‌ها دربان شود پیدا

چو خورشید از فراز کوه از منبر طلوعی کرد           که تا در جنگ سوفسطائیان برهان شود پیدا

کـلـیـم سـیـنۀ سـوزان سـیـنـایـی مـولایـم           اگر گیری ز فرعون دست خط، هامان شود پیدا

نداند قدر گوهر را به غیر از گوهری زین رو           عرب گم کرد او را تا که در ایران شود پیدا

شود قـم مـرهـم زخـم مـزار بی‌نـشان او           به هر دردی که هست از لطف حق درمان شود پیدا

مگر در شعله فرق آهن و فولاد را بینی           برای شاه مردان هم شب هجران شود پیدا

به لب نام علی تاکه رود ایمان شود پیدا           چو گویی شیر از زیر لبت دندان شود پیدا

مرا در اوج کوتاهی و ضعف قدرت چشمم           بلـندییِ سر ایـوانش از مهـران شود پیدا

نجف شد گرچه شهر هوشیاران لیک من مستم           به هر سامان که باشد بی‌سر و سامان شود پیدا

من از جمعیت عشاق می‌جویم جمال دوست           به هرجایی رعیت جمع شد سلطان شود پیدا

دلا باید که خـرج فـتح تو لبخـند او باشد           سلاطین را کدامین مملکت ارزان شود پیدا

دل از مدح علی گر مست شد دانند امامانم           نخست از کل جسم تیرها پیکان شود پیدا

به یُمن تیغ او شیعه ندارد از کسی باکی           اگر گرگی زند بر گله‌ایی چوپان شود پیدا

غریب از عشق مولایش شده مجنون اربابش           که در نوبت پس از ماه رجب شعبان شود پیدا

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : وحید عظیم پور نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن قالب شعر : قصیده

آمـد زلال آســمــان‌هــا مـــادر بـــاران            عـطر ولایت می‌وزد در کـوچه ایـمان

آمد زنی از جـنـس نـور و آب و آئـیـنه            نازل شده حوریه‌ای در شکل یک انسان


آمد زنی که کاشف‌الکـرب امـامش بود            خورشید رویش بود بر درد علی درمان

تسـبـیح او مـشـکـل‌گـشـای عـالـم و آدم            سـجــادۀ او رازق هــر سـفـرۀ احـسـان

در ساحل تربیـتش دُرّ است و مروارید            دامان حُسنـش پرورانده لؤلؤ و مرجان

از واژۀ مـادر حروفی معـتبرتر نیست            بخشیده زهرا اعتبارش را به این عنوان

رکن و ستون خانۀ مولا علی، زهراست            بیت خدا هم غبطه دارد بر چنین ارکان

او بی‌مزارش حاجت زوّار خود را داد            پنهان‌ترین پیـداست و پیـدا‌تـرین پنهـان

آرامـگـاه فـاطـمـه در قـلب حـیـدر بـود            یک بارگاه از جنس یاس و لاله و ریحان

بـوده قــسـیـم‌الـنّـار والـجـنّـة عـلـی امـا            در این میان بوده‌ست حُبّ فاطمه میزان

حاجت اگر از مرتضی داری نجف رفتی            فریاد کـن «لـبیکِ یا زهـرا» دم ایوان

اینجا نجف ایوان طلا ذوب علی هستیم            یا فـاطـمه یا فـاطـمه یا فـاطـمه گـویان

زهرا به ایـرانی همیشه مرحـمت دارد            گهواره جـنبان حسینش می‌شود سلـمان

سربند یا زهراست حرز هشت سال ما            وقـتی مجـهـز بـود دشـمن تا بُـن دندان

هر جا و هر سنگر که میدان جهادی بود            از بچـه‌های فـاطـمه خـالـی نشد مـیدان

حالا هم این فرزند زهرا پیش‌گیری کرد            از فتنۀ هرزی که رویانـدند هر دوران

از انقلاب مصر درسی ماند و آن این بود            بی‌رهبری بُرد انقلابش را به استهجان

ایران به نام فاطـمه خود را تبـرک داد            باید مراقب شد نیـافـتـد دست نا اهـلان

بایـد که بـگـذاریـم اسـم کـشـورمـان را            جـمـهـوری اسـلامی زهــرایـی ایــران

عرضم تمام، این انقلاب ارثیۀ زهراست            هسـتیم پـای وارث آن، تا به پـای جـان

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : اسماعیل شبرنگ نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : مثنوی

زبـان قـاصـر ما و بـیان مدح این بـانو            شبیه شاعری گُنگم زمان مدح این بانو

چه گویم، وصف او وقتی به قرآن مُبین باشد            زمانی که ثناگـویش امیرالمومنین باشد


چه بانویی که لبخندش نشاط قلب پیغمبر            وجود خیر او شأن نـزول سورۀ کـوثر

رشیده، طاهره، عذراء، سعیده، عارفه، نورا            علیمه، فاطمه، بُشری، زکیّه، ساجده، زهرا

چه بانویی که بخشیده به عالَم نور عینش را            زده بر جان ما مُهر غلامیّ حسینش را

همان بانو که دامانش پناه اهل مکتب شد            همان مکتب که پرچمدار آن همواره زینب شد

همیشه نور می‌گیریم از این ایمان زهرایی            از این جمهوری اسلامی ایران زهرایی

منم از نسل باقرخان و سرداران ایرانی            منم از نسل دلواری و از نسل خیابانی

منم از پـیـروان مـکـتب پیـر جـمارانی            منم سرباز جان بر کف در این مُلک سلیمانی

گذشته رسم طاغوتی، زمان خان و خان بازی            به جای کد خدا باید خدا از ما شود راضی

جهاد عرصۀ تبـیین، اصول امتحان ما            امید حـضرت آقا به این نسل جـوان ما

جوانانی که مشتاق امیرالمومنین هستند            همان هایی که در فتنه چو سدّ آهنین هستند

نشان عـزم روح الله، در ایـران پـایـنده            که خون آرمـان‌ها شد مسیر سـبز آینده

اگر چه حاج قاسم نیست در پیکار با ظالم            ولی پیداست در دنیا خروش لشکر قاسم

یمن، بحرین، پاکستان، دمشق و غزه و لبنان            جوانمرد حرم قاسم حضورش هست در میدان

اگر چه نقشۀ دشمن به رنگ وسوسه باشد            برای نوجـوان ما یـقـیناً مخـمصه باشد

خدا با فـتـنۀ دوران بگـیرد آزمونش را            رجوعی کن به قرآن تا بدانی چند و چونش را

کسی که دل به شیطان داده بین راه می‌ماند            کسی که با خـدا شد با ولی الله می‌مـاند

طلوع روشن بهمن از آن پنجاه و هفت ما            شروع انـقـلاب ما شـروع پیـشرفت ما

چه غمگین گشته استکبار از این رشد جانانه            توان موشک و پهپاد و تأسیس رصدخانه

کووید نوزده آمد، ولی با دیده‌ای روشن            در اوج دورۀ تحریم ما، تولید شد واکسن

اروپایی که در سرما اسیر نفت و هیزم شد            به جای رفع این مشکل چرا دلسوز مردم شد؟!

همان غربی که خود را نقطۀ پرگار می‌بیند!            همان غربی که زن‌ها را فقط ابزار می‌بیند

ولی زن در نگاه ما شکوه جامعه باشد            در این دنیای بی‌احساس، روح جامعه باشد

نباید خانه بی‌فرزند باشد جمعیت، محدود!            نباید آسـمـان شهـرمان باشد غـبارآلـود

دعای خیر این مردم زمان سخت و آسایش            برای رهبر دلسوز و مسئولان زحمت‌کش

نباید دل به دشمن بست این یعنی همان غفلت            نباید فکر دیگر بود غیر از همت و خدمت

جهاد فی سـبـیل الله یعنی حـملۀ طوفان            رسیده فصل نابودی برای این جهانخواران

دوباره قصۀ موسی، دوباره ماجرای نیل            رسیده مرگ آمریکا، رسیده مرگ اسرائیل

نمانَد نامی از دشمن نشانی از سُعودی‌ها            شود نقشِ بر آب این نقشۀ شوم یهودی‌ها

شهیدان می‌رسند از راه، در دوران هم عهدی            هوای جمعۀ موعود یعنی می‌رسد مهدی

اگر سرمشق می‌گیری همیشه فاطمی باشی            بدان باید که سربـاز جهـاد دائمی باشی

سـپـاه سـرخ حـزب الله می‌آید کـنـار او            دعای خیر مادر هست، در هر لحظه یار او

اگر در سینه دل داری و آن دل هست با مهدی            به عشق حضرت زهرا، بگو لبیک یا مهدی

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مسدس

بازهم پیک صبا مُشک‌‌فشان آمده است            بر مشام همه عطری ز جنان آمده است

هاتفِ غیب خبر می‌دهد از رویش گُـل            صحبت از بانوی گُل‌ها به میان آمده است


با گُل یاس، زمین را به فلک پُل زده‌اند

روی سینه به ادب، خیل مَلک گُل زده‌اند

این چه شوری است که در ذکر جمیل همه است            کوثری ناب روان‌گشته از این زمزمه است

ابر رحمت به سر خلق دمادم جاری‌ست            همه آفـاق پُر از فـاطمه یا فاطـمه است

به فلک وادی این طور چه دیـدن دارد

نـغـمـۀ اهـل ســمـاوات، شـنـیــدن دارد

تا که قـدسی‌نفـسان جلـوۀ طـوری دیدند            در دل ختم رُسل شوق و سروری دیدند

همه لبـخـند زنـان عـطـرفـشـانی کردند            روی دامـان خـدیجه، گُـل نـوری دیدند

مـات بـودند که نـوزاد چـه‌هـا می‌گـوید

که شـنـیـدنـد هـمه، حـمد خـدا می‌گـوید

چه مبارک سحری داشت شب میلادش            جـبـرئـیـل آمـده از بـهـر مـبـارک‌بادش

همه جا پُـرشده از زمزمۀ «اعـطـیـنا»            دیـدنـی بـود رسـول لله و روی شـادش

کوثری گشت روان، عطر حیاتی برخاست

و به شـادیِ دلِ او صـلـواتی برخـاست

کوثر و قدر بخوان، جلـوۀ توحید رسید            قـبـلـۀ جـانِ هـمـه، کـعـبـۀ امـیـد رسـید

باز هم زمـزمه کن آیۀ تطـهـیر بخـوان            زُهره و فاطمه و طاهره، خورشید رسید

ذرّه ذرّه همه محـو گُـل خـورشید شوید

زائـر عـارف این کـعـبـۀ توحـیـد شوید

به فروغش، به جمالش، به جلالش صلوات            به فضائل، به خصائل، به کمالش صلوات

به خـداوند که سادات جهـان مـادری‌اند            به خود فاطمه تنها نه، به آلش صلوات

هر دلِ غرق غمی، نور امیدش زهراست

هرکه مشتاق جنان است، کلیدش زهراست

آمـد او تـا که بـشـر فـانـی فـی‌الله شـود            بشر از جـهـل رهـا گـردد و آگـاه شود

می‌رود زود ولی چند بهاری کافی‌ست            تا که او بر همه روشنگـر این راه شود

تا که از خواری دنیا به همه حرفی گفت

عطر بیداری او خواب جهان را آشفت

هر زبانی که به «یا فاطمه» تطهیر شود            گـویـد او آمـده تـا نـور سـرازیـر شـود

هـدف آمـدنـش چـیـست؟ هـمین می‌دانم            تا ولایت به خود فـاطـمه تـفـسـیر شود

صحبت اهل ولایت به جز این زمزمه نیست

«زیر این چرخ، علی دوست‌تر از فاطمه نیست»

عمر پُر برکت او از چه حکایت دارد؟            از چه از مردم این شهر، شکایت دارد؟

همۀ عمر کمش گفت، «وفایی» بر خلق            که عـلـی بـر هـمۀ خـلـق، ولایـت دارد

بی‌عـلـی هـیچ ره سیـر الی‌اللهی نیست

جز از این راه، به فردوس برین راهی نیست

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رحمان نوازنی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : مثنوی

هوای تازه‌ای از عرش، سرشار از وزیدن بود           و چشم  «هل اتی» از نور «اعطیناک» روشن بود

نگو جای زنی در خانۀ لولاک خالی بود           که جای آینه در پـهـنۀ ادراک خالی بود


عروس خانۀ نهج‌البلاغه، مـادر حکـمت           بهشت رو به ایوان نبوت، دختر رحمت

همان که مادری کرده است طفل آفرینش را           همان که تربیت کرده است جمع اهل بینش را

همان نوری که می‌بخشید بر شب‌های دنیا نور           همان صبحی که می‌تابید تا همسایه‌های دور

همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد           همان انسیة‌الحورا که بر انسان شرافت داد

علیمه، عالمه، راضیه، مرضیه، پُر از زهرا           نگین سبز پیغمبر به روی گـنبد خـضرا

شکوه لیـلـة‌الـقدر است و اُمُّ‌الانبیا زهـرا           چه گویم از مقاماتش، و ما ادراک ما زهرا

به دستش جاروی تنزیه داده حی سبحانش           شهادت دسته گل‌هایی ست در گلدان ایوانش

همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده           که این مستورۀ معصومه ناموس خدا بوده

تواضع شاخه‌ای پُر بار در باغ نمازش بود           خلوص و سادگی اسباب پُر رنگ جهازش بود

زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد این‌گونه           که زهرا خانه‌داری را شرافت داد این‌گونه

دهان روزه نان را پخت اما پای افطارش           به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش

علی مظلوم، اما ظالم از او واهمه دارد           علی در خانه شمشیری دودم چون فاطمه دارد

علی را کاشف‌الهم، کاشف الغم؛ عشق زهرا بود           علی را با هزاران زخم، مرهم؛ عشق زهرا بود

خلاصه! حُسن‌های عالم و آدم فقط یکجاست           و آن هم خانۀ نور است و نورش حضرت زهراست

چراغ آسمان‌ها چادر شب‌زنده‌دارش بود           خدمتک یا علی؟ این پرسش لیل و نهارش بود

اگر "اُمُّ الولا" یک لحظه احساس خطر می‌کرد           دوباره چادر شب‌زنده‌دارش را به سر می‌کرد

خطر دیروز تا امروز تحریف حقایق بود           خطر جاماندن اندیشه‌ها از صبح صادق بود

اگر گهواره جنبان حسینش می‌شود سلمان           نگاه فـاطـمه پس بوده از آغـاز با ایران

اگر که آب و آئینه‌ست، پس روشنگری دارد           اگر ام‌الجهاد است این! جهادی حیدری دارد

نیفتاد از قنوتش یک نفس «الجَّار ثُمَّ الدار»           که جوشید از قنوت پر قناتش چشمه‌های ثار

قنوتش از مدینه تا همین امروز عازم بود           یکی از میوه‌های مستجابش حاج قاسم بود

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : موسی علیمرادی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

ای آفـــتــاب ذره‌نـشــیـن ســرای تـو            هفت اسمان بنا شده از خاک پای تو
وقـتـی خـیـال
هم نـرسد بر ثـنـای تو            بایـد خـدا خـودش بـنـویـسد بـرای تو


روی تو در جمال خداوند دیدنی‌ست
وصف تو از زبان خدا هم شنیدنی‌ست

وقتی که چشم‌های تو وا شد به این جهان            نـوری دمـیـده شد به بـلـنـدای آسمان
ابـتـر شـدنـد نـسـل تـمـامی دشـمـنان            از این چنین پدر
شود آئـیـنه‌ای چنان

لالایـی تـو را به مـلک‌ها سـپـرده‌اند
گـهـواره تو را به فـلک‌ها سپـرده‌اند

خـیـر کـثـیـر از نـظـرت آفـریـده شد            جـبـریل زیـر بـال پـرت آفـریـده شد
عشق از نسیم هر سحرت آفریده شد            چرخ و
فلک به دور سرت آفریده شد

آنان که خاک را به نظر کـیـمیا کنند
بـایـد بـه نـام نـامـی تـو
اقـتـدا کـنـنـد

از انعکاس نـور تو عـالم درست شد            تصویری از حقیقت اعظم درست شد
از جلوه‌ات بهـشت معظم درست شد            از خـاک پـای تو گـل آدم درست شد

گرچه جهان به دور سر تو مدور است
در دیـده تو نقـطه پرگار حـیدر است

حـیـدر اگـر نـبـود پـیـمـبـر نـداشـتـیم            حـیـدر نـبـود سـاقـی کـوثـر نداشـتـیم
حـیـدر نـبـود اول و آخــر نـداشـتـیـم            حیدر نبود عـرصه محـشر
نـداشـتـیم

با این جـلال منزلت و عـزّت وجـود
زهـرا اگر
نـبـود دگر حـیـدری نـبود

تــو حـجـت تـمــام تــمــام ائــمّــه‌ای            هر صبـح و ظهـر شام سلام ائـمّه‌ای
قـد قـامـت الـصـلات قــیـام ائــمّـه‌ای            نــور حــقــیـــقــتـی امـــام ائــمّــه‌ای

یک آسمان فـرشته کـنـیز کـنـیزهات
صدها عزیز مصر
غـلام عزیزهات

مادر جلال پشت حجـابت سرآمدست            از کور هم گرفتن رویت زبانزد است
شیوایی نگاه تو از بس که بی‌حداست            چشم تو چشم نیست کتاب محمد است

تو کـوثـری از همه این جهان سری
تو روح احمدی و نفس‌های حـیدری

داده خـدا از شب قـدرش به عقـل کد            هرگز ادای قدر تو در این جهان نشد
یعنی که احترام تو بانو به جای خود            بـایـد بـرای بـردن نـامـت بـلـنـد شـد

با دست گرم تو دل خورشید گرم شد
با ذکـر نام تو دل هر
سنگ نـرم شد

از آن زمان که دیده گشودم بری شدم            مشغـول عشق بازی در نوکری شدم
حرف دو روزه نیست اگر حیدری شدم            وقتی گـلـم سرشـته شده مـادری شدم

دارم من ازدعای تو این مهر نوکری
داری به گـردنم به
خـدا حق مـادری

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

مادر جلال پشت حجـابت سرآمدست            از کور هم گرفتن رویت زبانزد است

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمدعلی بیابانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

نـسیـم می‌وزد و باده خـوشگـوار شده            گلی شکـفـته که سرچـشـمۀ بهـار شده
حضور خاکی رب است در مدار زمین            کـه بـا تـولـد یـک زن ادامــه‌دار شـده


کسی که از تبعات وصال و هجرانش            خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده
کـسی که شـرط وجـود پـیـامـبـر حتی            به شرط بودن او صاحب اعـتبار شده
به گرد قامـتـش امواج نـور خیمه زده            به زیر هر قدمش کهکـشان غبار شده

عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست
پس از تو گفت خدا داستان خلقت چیست

نـوشـت اوّل دفــتــر از ابـتــدا زهــرا            از ابـتــدای ازل تـا بـه انـتـهــا زهـرا
از آن زمـان که نـدانـیـم تا نـمی‌دانـیـم            همیشه و همه اوقات و هر کجا زهرا
و
خواست تا بنویسد نبی، علی، حسنین            خلاصه شد همه در یک کلام، با زهرا
و حرف تا که به اینـجا رسـید فهـمیدم            که بود و هست همه کارۀ خـدا زهـرا
چرا که منحصراً خلقت چـنین نـوری            فقـط برای خودش بوده است تا زهـرا

مـیان عـرصـۀ مـیـقـات پـای بـگـذارد
و
حـق ز آیـنـۀ خـویـش پـرده بـردارد

کـه رو کـنـد سـنـد افـتخـار خـلقـت را            نشان دهـد به همه شاهـکـار خلقت را
به مهر و ماه و سپهر و فلک بفـهماند            دلـیل گـردشـشـان بر مـدار
خـلقـت را
کسی که جز خودش و احمد و علی نشناخت            کـنـیز عـرشی پـروردگـار خـلقـت را
در آن زمان که زمان زمان به سرآید            و بـیـن حـشـر بـبـنـدنـد بـار خـلقت را
خـدا نـدا کـنـد: ای فـاطـمه حـبـیبۀ من            بیا به سـر بـرسـان انـتـظار خلـقت را
بیا
که عرصۀ محشر برایت آماده است            بگیر دست خودت اخـتـیار خـلقـت را

که جن و انس بفهمند کار ما با توست
تمام هستی مایی فـقـط خدا با تو است

به اوج شـأن و مـقـامت سـری نمی‌آید            کـسـی نـیــامــده و دیـگـری نــمـی‌آیـد
دلـیــل خـتــم نـبــوّت نـبــوده بـابـایـت            پس از ظـهـور تو پیـغـمـبری نمـی‌آید
شنـیـده‌ایـم که در صورت نـبـودت هم            بـرای هـمـسـر تو هـمـسـری نمـی‌آیـد
به قـامت تو فقـط مادری برازنده‌است            بـه مـهـربـانـی تـو مــادری نـمـی‌آیــد
قـدم گـذار به محـشـر که تا نـیـایـی تو            بـرای خــلـق شـفـاعـتـگـری نـمـی‌آیـد

نگـات مـور وجـود مرا سلـیـمان کرد
یهـود
را نَفَـس چـادرت مسـلـمان کرد

تو و صفات تو را هر چقدر سنجـیدیم            و هر چه در دل این بیکـرانه چرخیدیم
به انـتهـای تـو راهـی نـیـافـتـیـم اصلاً            در ابتـدای تو مـانـده تو را نفـهـمیـدیم
نـبـی نـبـود عـلـی هـم نـبـود تو بـودی            و مـا کـنـار خــدا جـلـوۀ خــدا دیــدیـم

 حضور گرم تو یک روز هم زیادی بود             بـرای مـا که کـنـارت دمـی نـتـابـیـدیم
همین که سایۀ تو سایه سار این دنیاست            هـمیـشه گـرم نگـاه زلال خـورشـیـدیم

بهـشت می‌شـود آنجا که تو نگـاه کنی
نـگـاه کن که مرا بـاز رو به راه کنی

ز کنه ذات تو این عقل کم چه می‌فهمد            شب سیـاه دل از صبحـدم چه می‌فهمد
زبان وصف تو گفتن فقط زبان خداست            شکوه وصف تو را این قلم چه می‌فهمد
به بندگی تو بیـخـود نکرده فخـر خـدا            نـمـاز از قـدم پُـر ورم چـه مـی‌فـهـمـد
سه روز نان خودت را به دیگران دادی            بپرس از کرم از این کرم چه می‌فهمد
بــپــرس دخـتــر پـیـغـمـبــر خــدا امّـا            چنین غریب چنین بی حرم؛ چه می‌فهمد؟!
من از نسـیم معـطـر به یـاس فـهـمیدم            حـضور مادریت را شلمچـه می‌فـهـمد

شده است نام تو سربند هر جوان شهید
تـبـسـم تـو
تــسـلّای مــادران شـهــیــد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا یعقوبیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : مربع ترکیب

امشب دوباره ذات حق بر ما عنایت می‌کند           با نور خود بار دگر ما را هدایت می‌کند
زینت فضای این جهان مام امامت می‌کند           از مقدم این گل جنان بیت رسالت می‌کند


مـحـبـوب حـی سـرمـدی اُمّ ابـیـهـا آمـده
ای عاشقان ای عاشقان زهرا به دنیا آمده

امشب به روی خلق عالم درب رحمت وا شده           در شادمانی و شعف هر نقطه از دنیا شده
از مـقـدم دخت نبی جـشن ولا برپا شده           امشب خدیجه شادمان خرم دل طاها شده
از لطف خاص کبریا مکه شده وادی طور
بیت رسالت از سما گردیده گلریزان حور

نوری دوباره جلوه‌گر سوی زمین آمد پدید           جبریل وحی از آسمان بر مصطفی داده نوید
امشب خدیجه همسرت در دو جهان شد روسپید           بر او ز الطـاف الـهی هـدیۀ داور رسید
آب و گل زهـرای تو از عـالـم بالاستی
صدیقه،
زهـرا، فاطمه انسیة‌الحوراستی

در هر طرف گر بنگری برپا شده جشن ولا           گلریز کـشته زیر پای دخـت ختم الانبیا
پیچیده عطر و بوی این گل در همه ارض و سما           مـرآت احـمـد بـاشد و آئـیـنـۀ ایـزد نـمـا
مامش خدیجه باب
او شد رحمة‌اللعالمین
همسر
بود بر فاطمه حیدر امیرالمومنین

شهر مدینه کـوی او دارالامان انبـیاست           هرکس بر او رو آورد از لطف حق حاجت رواست
هر درد بی‌درمان ما با ذکر نام او دواست           مهر و ولای فاطمه گنجینۀ اهل ولاست
دلهای ما
را از کرم زهرا ولایی می‌کند
از کار ما با اذن حق مشکل‌گشایی می‌کند

ای شیعیان مرتضی امشب شب میلاد اوست           در محفل میلاد او هر دل شکسته یاد اوست
چون خاتم پیغمبران دل‌های شیعه شاد اوست           در هر دو عالم شیعه را یاور فقط امداد اوست
چون حیدر و پیغمبر است جود و سخای فاطمه
شد شامل اهل ولا لطف و عطای فاطمه

ای نور چشم مصطفی امشب منم مهمان تو           از لطف و جودت فاطمه بنشسته‌ام بر خوان تو
گردیده تا روز جزا شـرمـندۀ احسان تو           ای دستگیر عالمی دست من و دامان تو
ای آنکه عمری بوده‌ای پشت و پناهم فاطمه
امشب ز لطف و مرحمت بنما نگاهم فاطمه

شکر خدای مهـربان دارم ولایت فاطمه           بر من تو از روز ازل داری عنایت فاطمه
گردیده‌ام از نور تو هر دم هدایت فاطمه           رضای حیّ سرمدی باشد رضایت فاطمه
در لحظۀ آخر بیا بنما نگه براین (رضا)
یادی ز من کن در صراط و محشر و روز جزا

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمود تاری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

طلوع حُسنت ای زهرا چو پیدا شد درین عالم           چکید از نام سرسبزت کران تا بیکران شبنم

تو بودی پیش از اینها و حضورت را درین دنیا           گواهی می‌کند حوا، شهادت می‌دهـد آدم


نه رنگی داشت نه بویی زمین و آسمان بی تو           خدا آورد نامت را، بهشتی شد جهان کم کم

تو را زهره تو را زهرا بنامید و به عرشت بُرد           وَ رُجحان داد نامت را کنار عصمت مریم

قصور ماست این که پی نبردیم آسمانت را           که بر کُنه مقـامـاتت بود تنها خـدا اعـلم

بزرگی در مقامت می‌سزد اینگونه بودن را           که حتی بوسه بر دستت زند پیغمبر اعظم

از آن رو کوثرت گفتند ای جاری تر از دریا           که بارانی و می‌باری گهی پُر جوش گه نم نم

به یُمنت رایت خورشید را افراشت در دنیا           خدا اینجاست در این سو همین جایی که زد پرچم

به شوقت می‌نشیند اشک شوق و خنده‌ام بر لب           در این بازار آوردم غم و شادیت را درهم

تمام ذره‌ها زر شد به دست فضه‌ات آری           ز درگـاه کـنـیز تو گـدایی می‌کـند خـاتم

مگیر از دست‌هایم ریسمان مهر خود زهرا           که پیوند دلم با تو شده زین ریسمان محکم

جهان با یک تبسم فاطمه آغاز می‌گردد           بیا ای شـادی عـالـم بـیا ای خـنـدۀ خـاتم

جمادی مـاه تابش بود بهر فاطـمه ورنه           ز اول خلـقـت او بود در آئیـنـه‌ای مُبهـم

که اول فاطمه آمد؛ وَ یا احمد؛ وَ یا حیدر           توان خواندن حدیثش را ز قول حق تعالی هم

نگردی تا که مَحرم راز خلقت را نگویندت           وَ زهرا راز خلقت باشد و گویند با مَحرم

حضور آفتاب است و طلوع سبز گل «یاسر«           مبارک باد این محضر مبارک باد این مَقدَم

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : علی مهدوی نسب نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب

شد دوباره عرش حق روشن ز انوار نبی            شد شکـوفا لالۀ خـوشـبوی گـلزار نبی
در رخ چون ماه او پیداست رخسار نبی            گوئیا مبـنای خـلـقـش بوده تکـرار نبی


بر روی لب هـای پیـغـمـبر تـبـسّـم آمده
شیـعـیـان را کـعـبۀ مـستـور
سـوّم آمده

در حقیقت در لباس انس، یک حور ‌آمده            بـر دل کـلّ خـلایـق خـالـقِ شـور آمـده
ظلـمـت شـام جـهـان را آیـۀ نـور آمـده            شیعه را دلدار از گهـواره تا گور آمده

قلب شیعه در دو دنیا مبتلای فاطمه‌ست
لعنت حق بر دلی که بی‌ولای فاطمه‌ست

آمـــده اُمُّ الائــمـّــه، مــــادر آل عــبـــا            بـاغـبـانِ لالــه‌هـای خـانـدان هــل أتـی
شد حـیـات با دوام نـسـل خـتـم الانـبـیا            مظهری کامل برای
شرح اوصاف خدا

روح حق در پیـکـر دردانۀ احـمد دمید
گوئیا قلب خـدا در
سـیـنۀ پـاکـش تـپـید

از ازل شیعه شده مجنون و لیلا فاطمه‌ست            تا ابـد قـلـب تـمـام اولـیـا با فـاطمه‌ست
آن که ما را می‌برد تا عرش اعلا فاطمه‌ست            ذکر اعظم روی لب یا حیدر و یا فاطمه‌ست

حبّ زهرا می‌شود تنها صراط المستقیم
هر که با زهراست باشد صاحب عقل سلیم
او به حق تنهاست هم شأن امیرالمؤمنین            شد به عالم رشته‌های چادرش حبل المتین
ردّ پای اوست بر هر عارفی راه یقـین            حُبّ او همراه بغض دشمنش شد اصل دین

شد برائت از عدوی فاطمه اصل اصول
هر عمل با این برائت می‌شود تنها قبول

او مسلّم شاهکـار خـلقت ربّ جلی‌ست            عالم از خورشید روی انور او منجلی‌ست
در جبین او هـویدا یازده نـور ولی‌ست            از تولد تا شهادت ذکر نابش یاعلی‌ست

آمـده تـا جـانـفـدای فـاتـح خـیـبـر شـود
روبه روی ظلم،
تنها لشکر حیدر شود

می‌رسد روزی که او مضطر شود در پشت در            قدکمان از غربت حیدر شود در پشت در
میخ از خون تن او تر شود در پشت در            لالۀ شش ماهه‌اش پرپر شود در پشت در

می‌شود در بین کوچه روبه روی مرتضی
دل شکسته، محتضر از کینۀ چل بی‌حیا

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا یعقوبیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : مربع ترکیب

امشب دوباره عاشقان نور خدا شد جلوه‌گر           از لطف خلاق مبـین نخـل ولا داده ثمر
بنت خویلد
درشعف دارد به دامانش قمر           از نسل پیغمبر بود اسطوره و فخر بشر


ای عـاشـقـان ای عاشـقـان اُمّ ابیهـا آمده
داده مـنادی این نـدا، زهـرا به دنـیا آمده

امشب ز بیت مصطفی دخت پیمبر آمده           معنی و آیات خـدا، تـفـسـیر کـوثـر آمده
بنت الخدیجه فاطمه، هم کـفو حیدر آمده
           محـبـوبۀ ذات خدا، زهـرای اطهـر آمده
مکه ز یمن مقدم این گل
چنان گلشن شده
چشم و دل پیغمبر از دیدار او روشن شده

درهای رحمت از سوی خلاق سرمد وا شده           امشب به بیت مصطفی شورو شعف برپا شده
زینت فضای این جهان ماه روی زهرا شده           از مقدم این نور پاک عالم عجب زیبا شده
ای اهل عالم بنگرید، نور از سما آمد پدید
اسطورۀ صبر وحیا، هستی پیغمبر رسید

پـیک الهـی آورَد، پـیـغـام خـلاق مـبـین           تبریک گو نازل شده، بر رحمة‌اللعالمین
نور خدایی جلوه‌گر، گردیده بر روی زمین           زهرای اطهـر آمده، کـفـو امیرالمومنین
منصوره و صدیقه و انسیة‌الحورا رسید
اُمُّ الائمه، فاطمه، مرضیه و زهرا رسید

امشب زمین و آسمان گردیده گلریزان حور           مکه شده از مقدم این مه چنان وادی طور
نور علی نور آمده تفسیر کوثر، فجر و نور           با دیدن زهرای خود قلب خدیجه در سرور
ختم رسالت می‌زند لبخند بر رخساره‌اش
گلبوسه بردارد خدیجه از رخ مه پاره‌اش

این نور حی سرمدی، ماه جمالش چون نبی‌ست           ممدوحۀ پیغمبر و علم وکمالش چون نبی‌ست
در بین عالم فاطمه جاه و جلالش چون نبی‌ست           در جود و ایثار و سخا خوی و خصالش چون نبی‌ست
شمس الضحی بدرالدجی شافع به روزمحشراست
محبوبۀ حیّ مبین، او دختر پیغمبر است

با بذل جان وهستی‌ات دین خدا مرهون توست           تاعرصۀ روز جزا هر شیعه‌ای مدیون توست
ای جان فدای راه دین، مولا علی ممنون توست           رضوان و جنات خدا، یا فاطمه مفتون توست

چون حیدر و پیغمبراست، جود و سخایت فاطمه
شد شامل اهل ولا، لطف و عطایت فاطمه

بار دگر گـردیده‌ام، شـرمـندۀ احـسان تو           مولاتـنا یا فـاطـمه، امشب منم مهمان تو
از لطف خاص کبریا، بنشسته‌ام بر خوان تو           ای نور چشم مصطفی، دست من ودامان تو
از لطف وجود و مرحمت، دادی مرا امشب پناه
بر این گدای روسیه، یا فاطمه بنما نگاه

از کودکی خویشتن، هستم گدایت فاطمه           ای غمگسار مرتضی جانم فدایت فاطمه
عمری منم شرمندۀ، لطف و عطایت فاطمه           شهر دل‌انگـیز نبی، دارالشـفایت فاطـمه
مهر و ولایت داده بر، من فاطمه جان آبرو
دیدار کوی تو بود، بر من همیشه آرزو

ای زینت شهر نبی، عالم همه شرمنده‌ات           با این همه جود و سخا، خوبان عالم بنده‌ات
غم از دل عالم برد، یا فاطمه گل خنده‌ات           عیدی عطا کن از کرم، با خصلت بخشنده‌ات
هستم(رضا)خاک درت، بانو نیم بیگانه‌ات
عبد گرفـتار تو و، هـستم گـدای خانه‌ات

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمود تاری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ای چـراغ آسمان‌ها زهـرۀ زهـرا تویی           بانـوی سبـز زمـین صدیـقـۀ کبرا تویی

قبل از این پوشیده بود این راز بر هر کس ولی           روح مـا بیـن دو پهـلوی پدر حالا تویی


پیش ازین حرفی نمی‌زد مصطفی از هیچکس           آمدی معـلـوم شد در نـزد او والا تویی

گر که جـنـسیت نـباشـد سد راه گـفـته‌ام           مـرد مـیدان بـلا و نـوح این دریا تویی

دخـتـر دُردانـۀ آغـوش گـرم مصـطـفی           مادر شـور آفـرین نـسل عـاشـورا تویی

همطراز مرتضی کس را نمی‌بینم به دهر           جز تو ای بانو که دوشادوش آن مولا تویی

کَفه قدر تو میزان با عـلی مرتضی‌ست           آن که باشد در توازن با علی تنها تویی

» یُطعمُون» را خواندم و بر سوره انسان قَسم           دیدم ای بانو که آن انسیـةالحَـورا تویی

ای که از ختم رسولان برده دل تا این حدود           آن که جان را می‌کند قربانی‌اش بابا تویی

سَید مـردان عـالـم شوهـرت حـیدر بود           سَیده در هر دو عالم بر همه زن‌ها تویی

برترین گنجینۀ خلقت که با مجد و شرف           حق تعالی کرده بر ختم رسل اهدا تویی

آن مبارک راز پنهانی که از لطف خدای           بعد نازل گـشـتن قـرآن شده افـشا تویی

کـوثـری نه، کُـل قـرآن کـریمی فاطـمه           اولین قـرآن نازل گـشته در یکجا تویی

این همه آثار خیر از مرقد پنهان توست           ای نهان از دیده قبرت، باز هم پیدا تویی

در شعاع لطف تو امروز «یاسر» خیمه زد           چون طلـوع آفـتاب صحـنۀ فـردا تـویی

: امتیاز